بــوی خــــرد گــــرايـی می آيــــــد!
سیامک مهر
سخن از نوروز است، سنتی زيبا و معنوی. سنتی با پيشينه ای چند هزار ساله و ملی، يادگار نياکان. اما نه آنگونه که بود و بايد باشد. طبيعی هم هست که طبيعی نباشد! وقتی دلخوشی نيست، وقتی بجای آوای نی و دَف و چنگ و چغانه صدای شکوه از ستم ها و گرفتاری ها است، وقتی غم نان وجود دارد و اندوه از آسمان می بارد، وقتی پايوران حکومت ميهن ات به جای برگزاری اين شاد خواری ملی، مستهجن ترين ناسزا ها را به نياکان ات حوالت می دهند، روشن است که ايران اشغال گشته و گرفتار و مردم دربند آن در چه حال و روری هستند. با اينهمه نکبت اما دل قوی داريم که ايستادگی همچنان هست، و مردم ما هنوز هم نوروز را جشن می گيرند. پاره ای از فرهنگوران اما همچنان نگران، که مباد اين يادگار ها از ياد رود، که امروز ماندگاری هويّت ملی ـ تاريخی ما در گرو نگهداشتن همين سنن نياکانی است
آنان برای فروزان تر کردن آتش مقاومتی که در سينه و دل مردم ما است، از زيبايی های اين سنت می نويسند، و از معنويّتی که در هر يک از سمبل های نوروزی وجود دارد. اين خيلی خوب است! اصلآ نفس بازگشت اين به اصطلاح روشنفکران به کيستی تاريخی و آموزه های ملی جای بسی خوشحالی است، حال اين کيستی ملی را هر کدام از ظن خود به هر شکلی که می خواهند تفسير کنند. اگر به سهم خود خوشحالم، برای اين است که بسياری از اين گراميان تا همين چند سال پيش تا حتی سخن از ملی بودن و هويّت ملی داشتن را هم مايه ننگ و عقبماندگی می دانستند. حال پدافند آنها از هويّت ملی نه تنها جای خوشحالی که جای سپاسگزاری هم دارد. نگارنده که از اين بابت از تمامی اين سروران سپاسگزاری می کنم
با اينهمه اين ميان باز يک رند بازی وجود دارد. البته من با مراد کوبيدن کسی به اين رند بازی خنک اشاره نمی کنم، بل که در اين مبحث خجسته و فرخنده، با بهترين آرزوی های درونی برای همه ی هم ميهنانم، می خواهم حتی به گونه ای با اين سروران رند، احساس همدردی هم بکنم.
اين بی مزه بازی اين است که بيشتر اين بزرگواران، برای نشان دادن زيبايی های نوروز فرخنده، رج زده و بی اشاره ای حتی کوتاه به نوروز های زيبايی که خود ديده اند، شال و کلاه کرده، يک سره به عهد باستان سفر کرده و بيجا با سوزاندن پيه مغز خود از عهد باستان سند و مدرک می آورند. در حاليکه اصلآ نيازی به اين سفر های بيهوده و دور و دراز تاريخی نيست. چرا نبايد از مشاهدات و تجربيات شخصی خود بگوئيم!
مگر نوروز هايی که خود ديده ايم نوروز نبودند! برای بيان چگونه بودن نوروز و شرح زيبايی های آن ما پير ها که ديگر نيازی به دور تر رفتن از زمان عمر خود نداريم. هم اينکه ما چگونه بودن يکی از نوروز هايی را که با ديدگان خود ديده ايم را شرح دهيم، چگونه بودن يک نوروز راستين را نيک بيان کرده ايم. نوروزی هايی که از آنچه که در کتابها است بسيار زيبا تر و پر شکوه تر بوده، و همين شهادت ما می تواند برای نسل جوان از هر سند و کتاب و کتيبه ای معتبر تر باشد
از اينها گذشته، در گذر ايام ما ديگر پس از هزاره ها به لحاظ شيوه زندگی اجتماعی آنچنان دگرگون گشته ايم که نه قادر به برگزاری مراسم خود به همان شکل نياکانمان هستيم، و نه اصلآ نيازمند بدينکار. حال ما با امکانات پيشرفته ای که در اختيار داريم، دستمان خيلی باز تر از ايرانيان عهد باستان است. خيلی هم بهتر و با شکوهتر از آنان می توانيم اين جشن های سنتی را برگزار کنيم
نگارنده خود نوروز هايی را ديده ام هزار بار زيبا تر از آنچه خوانده ام. ما تا پيش از استقرار اين حکومت انيرانی با شکوه ترين نوروز ها را بر گزار می کرديم. شرح روشن حتی يکی از آن ها که خود شخصآ ديده ايم و در آن شرکت داشتيم هم به هر آنچه که فقط در کتابها نوشته شده خواهد ارزيد. پاره ای اما حاظر نيستند حتی کلامی از آن نوروز های زيبا به ميان آورند، مبادا که تبليغی برای نظام گذشته باشد و تأييدی بر اشتباه بودن پيرويشان از ملا ها و شرکتشان در آن فتنه ی ايرانسوز. حيف که همان پاره از هم ميهنان ما تنها بخاطر عدم پذيرش يک اشتباه، خود را ناگزير می سازند که تمام عمر حتی به خودشان هم دروغ بگويند، و همه ی زيبايی های زندگی خود را هم بيالايند، حتی زيبا ترين خاطرات زندگی خود را
پيروی از ملا های لعنتی بعضی از اين طفلکی ها را به اندازه ای شرمگين و محدود ساخته که جدآ گاهی دل آدمی به حالشان می سوزد. اينان تمام زيبايی های زندگی خود را هم سانسور می کنند. توجه هم ندارند که با ارائه ی چنين تصويری سراسر سياه و زشت از گذشته، بيش از آنکه به آن نظام صدمه خورده و سقوط کرده صدمه زنند، به خود آسيب می رسانند، بگونه ای که نادانسته حتی به نوعی انسانيّت خويش را هم به زير پرسش می برند. می گويند تا پيش از انقلاب که زمين و زمان پر از زشتی و پليدی بوده، هميشه هم گرسنه و گرفتار و گريان بوده اند. در انقلاب هم که در ميانه بلوا و خونريزی، و در کار به آتش کشيدن کشور و خانه و کاشانه خود
پس از پيروزی انقلاب شکوهمند شان هم که جنگ بوده است و آژير وضعيت قرمز و حملات هوايی و بمباران. رژيم جديد خود آورده هم که به قدری فاشيستی بوده که با بند و تازيانه و زندان ايران را برايشان غير قابل زندگی کرده. در نهايت هم مجبور به فرار شده اند و آوارگی. پس اينجا اين سئوال طبيعی پيش نمی آيد: «کسانی که تمام عمرشان آنچنان نکبت بار گذشته که شخصآ حتی يک لحظه هم خوشی و زيبايی را تجربه نکرده اند، پس آخر اين انسانهای فلکزده اصلآ چگونه می توانند زيبايی ها و جاذبه های زندگی را بشناسند!»؟ بگذريم
باری، درست است که سه دهه بيشتر از سقوط ايران سپری نشده، که اين زمان هم در تاريخ حتی از زمان يک چشم بر هم زدن هم کوتاه تر است، اما رژيم روضه خوان ها در همين کوته زمان ميهن ما را آنچنان به عقب بازگردانده که بلحاظ ظواهر مدنيّت، ما دوباره به روزگار پيش از کشف حجاب و حتی پيش از مشروطه بازگشته ايم. وارون تمام جوامع بشری هم که بطور طبيعی در حال پيشرفت هستند، رژيم عهد غارنشينی حاکم بر ايران جامعه ما را روز به روز بيشتر به عقب باز گردانده. يعنی اين نظام کاری کرده که بجای اينکه پدران و مادران به دوران آزاد تر و پيشرفته تر فرزندانشان در امروز غبطه خورند، امروزه اين جوانان اسير ما هستند که به دوران آزاد و شاد و سالم و سرشار از شور و نشاط مادران و پدران خود رشک می برند! آزادی های فردی و اجتماعی که ما داشتيم، برای جوانان امروزی شايد مانند خواب و رويا و اصولآ غير قابل باور باشد.
نگارنده بار ها اشاره کرده ام که نسل ما از آن نسلهای استثنايی در تاريخ است. نسلی که به تنهايی به اندازه شايد بيش از پنجاه نسل گرگونی مثبت و منفی و نشيب و فراز تاريخی ديده. دوران ما يکی از تلخ ترين و در عين حال سرنوشت ساز ترين دوران طول تاريخ اين ملت کهن بود و همچنان هم هست.
از اينروی، هر يک از ما به تاريخی مستند و گويا می مانيم. ما رفتنی هستيم و دير و زود هم دار فانی را وداع خواهيم گفت، اما تاريخ اين کشور و ملت ايران مردنی نيست. ايران بدون ما هم خواهد ماند. انقلاب اسلامی تاريخ ما را از مسير اصلی خود منحرف ساخت، پس از ما معلوم نيست که اين کشور و ملت کارشان به چه دشواری ها خواهد کشيد. آنچه می تواند در سختی های آينده بکار فرزندانمان آيد، همين آگاهی های ما و نوشتن غير مغرضانه مشاهداتمان است.
چه که آنان اگر گذشته کشور خود را خوب بشناسند، ريشه ی مشکلات خود را شناخته و با اين شناخت، طبعآ مشکلات ميهن خود را آسان تر حل خواهند کرد. وظيفه انسانی و ملی به ما حکم می کند که مشاهدات و تجربيات تاريخی خود را بی کم و کاست برای تاريخ ميهن و نسلهای آتی آن بجای گذاريم. اين نوشته های ناب و دست اول کار پژوهشگران نسلهای آتی را هم برای شناخت گذشته تاريخی ملت خود بسيار آسان تر خواهد کرد. آنها ديگر چون ما مجبور نخواهند بود که برای رسيدن به حقيقت هر رخداد کوچک تاريخی، چشم خود را از تحقيق و بررسی کور کنند. تاريخ علمی است که در آن هر چيز کوچکی ارزش اساسی دارد. حتی ساده ترين مشاهدات نسل ما هم برای آيندگان مهم خواهد بود، و يک گواه تاريخی.
باری، آنچه به اين نوشته مربوط می شود، نگارنده قصد دارم بجای کند و کاوی تاريخی، نوروز های خود ديده را شرح دهم. تا جوانان مپندارند که نوروز سنتی زيبايی ويژه ايرانيان عهد باستان بوده. خوب است که آنها بدانند پدران و مادرانشان اين سنت را در بسياری از زمينه ها حتی از کهن ايرانيان نيز پر معنويّت تر و با شکوه تر برگزار می کردند. نوروز هايی که نگارنده ديده ام اينچنين بوده. يعنی به جهات زيادی خيلی از آنچه در کتابها خوانده ام پر جاذبه تر و زيبا تر و شکوهمند تر بوده.
نوروزانی که برای نسل جوان امروزی شايد باورناکردنی باشد. اما براستی چنين بوده. باز هم می تواند باشد، بايد هم باشد. فقط کمی همدلی و دلاوری لازم است. مراد راستين و آماج اين قلم هم از شرح چگونگی برگزاری اين آيين بزرگ ملی در گذشته، در حقيقت همين برانگيختن انگيزه و کنش در جوانان است. در اين راستا اگر با اين نوشته توانسته باشم که حتا به يک جوان هم ميهنم هم فقط کمی انگيزه و اميد داده باشم، به آنچه می خواهم رسيده ام و بدان افتخار خواهم کرد.
من هيچ دلم نمی خواهد وقتی مردم، ميهنم نيز بميرد. ايران بايد باشد. ما اگر هم اشتباه کرده ايم، بايد شرف نقد از خود را داشته باشيم. اگر در جوانی خوب نزيستيم و نتوانستيم به سرفرازی ميهن خود کمک کنيم، دستکم در اين سالهای پيری ديگر با شرافت و راستکردار و درست گفتار باشيم. به خود روا مداريم که با نيرنگ و زشتی از اين دنيا رويم. و اين فقط در گرو شهامت اخلاقی ما است.
من بی شعار و از ژرفای دل می نويسم که اينک پس از آزادی ميهنم، بزرگترين آرزويم اين است که پس از َمرگم، نامم به زشتی برده نشود. از اين رو است که اخلاقآ در گفتار و نوشتار هايم پيوسته شرف گوهر حقيقت را فراچشم دارم، ولو که در آن صد ضرر برايم باشد. من خود را يک ايرانی پاک باخته می دانم. جز ميهنم ديگر چيزی برايم باقی نمانده تا نگران باخت آن باشم. حال ديگر عشق و عمر و آرزو و شهوت و نام و فکر و احساسم ... همه ايران است و ديگر هيچ .
خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
بنماند هیچش الا هـــوس قمــــــــــــار دیگر
تو به مرگ و زندگانی هله تا جز او ندانی
نه چو روسپی که هر شب کشد او بیار دیگر
همه عمر خوار باشد چو بر دو یار باشد
هله تا تو رو نیاری سوی پشت دار دیگر
پس، آنچه خواهم نوشت يادگار کوچکی خواهد بود برای فرزندان آينده ی ايران که گذشته ی خود را نيک و روشن بشناسند. من اين نوشته را در نيمه شب های غربت و تنهايی، بياد آن روز های سالم و پرنشاط می نويسم.
با اين اميد که کسی پس از مرگم، به خاطر اينکه در فکر نسلهای آتی هم بوده و آنانرا نيز چون فرزندانم از جان شيرين بيشتر دوست می داشته ام، شاخه گلی بر گورم بگذارد. انتظار ديگرم اين است که اين نوشته را با دل بخوانيد که دل درون آن نهفته است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر