۱۳۸۹ خرداد ۶, پنجشنبه

سيک ايسم هندوان و سکولاريسم قلنبه پردازان ما (امیر سپهر)



سيک ايسم هندوان و سکولاريسم قلنبه پردازان ما



مطرح کردن سکولاريسم بعنوان يک پديده ی نو و بديع و آويختن زنگوله و منگوله بدان، هم فهم آنرا برای مردم ما مشکل ساخته و هم اينکه به اوباش روضه خوان اين بهانه را داده است که به دستاويز همين قلنبه پردازی های بيخودی، حکومت سکولار را يک «حکومت مسلمان کش» معرفی کنند...



جامعه مثلآ روشنفکری ما عبارت شده از سيصد ـ چهارصد قلنبه پرداز که چند دهه است که در يک جزيره پرت و دورافتاده از مردم با هم مسابقه ادبيات و بويژه انشاء نويسی راه انداخته اند... روضه خوان های اوباش اما بسيار رند هم بيشتر از همين فاصله دراز و ژرف ميان اهل انديشه و مردم عادی سوده برده و سوار بر خر مراد گشتند...



اين سه دهه ی ظلمانی، ديگر حتا تمامی مالداران و گوسفند چران ها و نعلبندان و پالان دوز های بسيار اسلام زده ما را در عمل حتا از ما مدعيان هم دهها بار سکولارتر ساخته، البته بدون اينکه بدانند اين واژه ی «سکولاريسم»، نام نوعی ترشی خارجی است يا پارچه ی روتشکی يا نام دهی در نزديکی های ممقان...



شگفت اينکه پاره ای از خود همين قلنبه پردازان، پيوسته هم از دست مردم ما نالانند که چرا آنها به سخنان ياوه و پوچ روضه خوان ها خوب گوش فرا می دهند اما سخنان گهربار ايشان را به پشيزی هم نمی خرند که در برابر بايد گفت آخر وقتی شما خود نيز از اين فلنبه پردازی های خود درست سر در نمی آوريد، پس چگونه از مردم و کوچه و بازار انتظار داريد که اين درافشانی های بظاهر شيک اما در باطن جفنگ و مبتذل را دريابند...

....................................................................................................................................



سيک ايسم هندوان

بدنبال سقوط امپراتوری ساسانی در ايران در سده ی هفتم ميلادی و پذيرش اجباری آيين محمد ابن عبدالله از سوی بخشی از ايرانيان، پای اين دين نوظهور به کشور پهناور هندوستان هم باز شد. سبب آنهم همجواری ايران با هند در آن روزگار و پيوندهای فراوان فرهنگی و فاميلی ميان اين دو ملت بود. اصولآ تا سده ی دهم ميلادی هم تنها بخشی از همان مردمان ساکن در مناطق مرزی هند با ايران به آيين تازی ها گرويده بودند.



ليکن سه دهه بعد، يعنی در سده ی دهم ميلادی، به دنبال يورش لشگريان سلطان محمود غزنوی به هند و تسخير بخش بزرگی از آن کشور، با عصبيت دينی که در آن سلطان ترک تبار وجود داشت، بسياری از ديگر هندوان هم از ترس جان و مال و ناموس خود، به ناگزير اسلام آوردند. از آنجايی هم که آن اسلام پناه نيک می دانست که آيين هندوان به «توتم» ها و يا بقول مسلمانان، «بت» ها استوار است و تمامی مراسم و نيايش های آنان هم در برابر و پيرامون همين تنديس ها است، هم فرمان به ويران کردن «سومنات» داد که بزرگترين و مقدس ترين عبادتگاه هندوان بشمار می آمد و هم اينکه از لشگريان خود خواست که در سرای هر هندی که نشانه ای از آيين هندو يافتند، بدون درنگ تمامی اعضای آن خانواده را از دَم تيغ بگذرانند.



اين اشغالگری ها و توسعه طلبی ها هم در آن سرزمين بسيار پهناور ادامه يافت و در روزگار گورکانیان نخست که بعد ها به «گورکانيان هند» شهره گشتند، پنجاب را هم شامل گرديد. يعنی پنجاب ی که هم بزرگترين ايالت آن کشور بود، هم ثروتمند ترين و هم اينکه بگونه ی تاريخی و سنتی، مرکز حکومت بر تمامی سرزمين هند و همچنين اصلی ترين پايگاه آيين هندوئيسم.



واژه ی پهناور را هم از اينروی آوردم که هند کنونی، بسی کوچکتر از هند باستانی ديروز و هند فرهنگی امروز است. چرا که بدبختانه آن سرزمين هم، بگونه ای هم سرنوشت ايران ما بوده. زيرا سوای جدا شدن بوتان و نپال در شمال و سريلانکا ـ سيلان ـ در جنوب از آن کشور در سده های ميانی و همچنين بلعيده شدن بخش هايی از آن بوسيله همسايه شمالی خود، يعنی چين قلدر و همينطور برمه يا ميانمار امروزين، در همين شصت سال گذشته هم دو کشور از دل آن بيرون آورده شده که هر دو هم به بزرگترين نکبت کده ها و تروريست خانه های گيتی بدل گشته اند.



با اين تجربه ی شوم و تراژيک هم، بر ما ايرانيان است که به هر بهايی هم که شده، اجازه ندهيم که اين بخش از همسانی هم ميان ما و هندوستان شکل گيرد. چرا که اصولآ شروع بدين کار خائنانه و جنايتکارانه هم، تمامی ايران را به دريای خون مبدل ساخته و در نهايت هم به نابودی همه ی ما و سرزمينمان خواهد انجاميد که در آن ميان هم، سرنوشت کسانی که خواهان جداگشتن از آغوش مام ميهن خود هستند، بدون شک از سرنوشت ديگر ايرانيان دهها بار شوم تر و خونين تر خواهد بود.



اين نيز فراچشم باشد که دستکم در اين زمينه ويژه، چه از نظر تاريخی و فرهنگی و چه به سبب پيوند های خونی ناگسستنی که در درازای چند هزار سال ميان ما ايرانيان بوجود آمده، ميهن ما نه ديگر همسان هند است و نه کمترين شباهتی به عراق دارد و از اينروی هم، جدايی ما از يکدگر، امری محال. پس اگر کسانی در اين خيال اهريمنی هستند که مثلآ جدا شدن بخش هايی از خاک ميهن ما از تن آن، مردمان آن کشور های ريز و قلابی و بی هويت را به نيک انجامی خواهد رساند، بدانند که هرگز حتا روی آرامش را هم نخواهند ديد، چه رسد به نيکبختی و شادمانی.



باری، با گذشت نزديک به سه سده از حمله ی محمود غزنوی بدان ديار، با متمدن تر شدن و سهل گيری مذهبی جای نشينان گورکانيان اوليه، آيين هندو هم کم کمک از پرده نشينی خارج می شود، ليکن روبرو با حريفی بيگانه بنام اسلام که ديگر در آن سرزمين ريشه دوانيده و پيروان زيادی هم يافته. از اينروی هم هندوان و مسلمانان دائمآ در کار کشت و کشتار و غارت هستی همدگر.



از آنجايی هم که آيين بخشنده و مهربان و زن دوست اسلام!، زنان را جزيی از دارايی مرد دانسته و در جنگ هم می شود آنان را به کنيزی برد و به ايشان تجاوز کرده و حتا چوب حراج به آنها زد، از اين سوی هم چون در سنت هندوان هم، زن نه ارزنده ترين، بلکه حساس ترين مايملک مرد بشمار می آمد، اين غارت هم در درجه نخست شامل زنان و دختران بی گناه و نگونبخت از دو سوی می گرديد. همچنان که از دوران تجزيه هند و تشکيل پاکستان نکبت زده حتی در همين شصت و دو سال پيش هم، اسنادی از ربودن زنان و تجاوز های دسته جمعی حتی به دختربچه های معصوم و نابالغ وجود دارد که براستی آدمی حتا با خواندن آنها هم از انسان بودن خود شرم می کند.



به هر روی اين وحشيگری ها و قتل و غارت ها باعث گرديد که کسانی از سر نيک انديشی در پی راه حلی باشند. راهی که هم همزيستی انسانی ميان پيروان اين دو آيين را ممکن سازد و هم کشور را به آرامش بازگرداند. با چنين هدف و آرزوی بسيار نيکی هم بود که سرانجام در نيمه دوم سده پانزدهم، فردی خود هندو بنام گرو نانک دِو (Gourou Nanak Dev) که از تبار شاهزادگان يا مهاراجه های منطقه کشاتریا هم بود، سنگ بنای آيينی را گذارد که جهانيان امروز آنرا بنام سيک ايسم (Sikhism) می شناسند که نشان آنهم همان نشان شپش مانند است که بر اساس خواست روح الله خمينی سيک تبار، بجای نشان تاريخی شير و خورشيد، هم بر پرچم اين حکومت ضد ايرانی نقش زده شد و هم بر سربرگ تمامی اسناد، پيمان نامه ها و مکاتبات رسمی آن.



گرو نانک دِو البته اين آيين را پس از نشست و برخاستی چند ساله با عالمان مسلمان و مطالعه قرآن و سيره محمد و استخراج اصولی مثلآ نوعدوستانه از اسلام و رفتار آورنده آن و همچنين با الهام از ارزش هايی انسانی و نيکوکارانه از هندوئيسم پی ريزی کرد. چهار ستون اصلی اين نظام باوری ساخته ی او هم «گذشت» و «رواداری» و «دوستی» و «ياری به همنوع» بود.



با اين پيام اصلی که: «به هرکجا که بنگری، به خاور يا باختر، به هر سوی که بچرخی، تنها «او» را خواهی ديد. زيرا که «او» در همه جا حضور دارد!» و با اين اميد که پيروان هميشه در ستيز دو آيين هندو و اسلام، از باور های خود دست شسته و بدين «آيين دوستی» بگروند تا صلح ميان ايشان پديد آمده و به اين نفرت و انتقام و خون پايان داده شود و آنان کشور مشترک خود را به سرزمين عشق و دوستی و برادری و برابری مبدل سازند.



به سبب تنگی جا و حوصله، ديگر از شرح دگرگونی های پسين و بدعت های گوناگون در اين آيين نو در می گذرم و در نتيجه گيری کوته از اين ديباچه، تنها همين چند جمله را می آورم که حتا يک بررسی سطحی هم به ما نشان می دهد که اين دين نو، نه تنها تاکنون هيچ کمکی به دوستی مسلمانان و هندو ها نکرده، بلکه اصلآ شمار قربانيانی که خود اين مثلآ «آيين صلح و دوستی» در اين پنج سده از آن ملت گرفته، به تنهايی بيش از شمار قربانيان تمام جهالت های مذهبی در آن سرزمين بوده است.



امروزه هم، با اينکه ديگر هيچ نفرت و ستيزی در ميان هندو ها و مسلمانان هندی وجود ندارد و پيروان هر دو آيين هم با همدلی و همياری در خدمت سازندگی سرزمين خود هستند، آيين سيک اما با هر دو آن آيين های به برداشت آورنده خود، «خشن» سخت دشمن است و دائم هم حادثه آفرين و از اينروی هم همچنان از آن ملت قربانی می گيرد. البته وطن اصلی روح الله خمينی، يعنی ايالت کشمير، حکايت ديگری دارد و سرنخ تمامی فتنه های آن خونين آن در دست گماشتگان سازمان های جاسوسی پاکستان و روضه خوان های اوباش و فتنه گر ما است، نه مسلمانان هند.



سکولاريسم قلنبه پردازان ما

و اما اين «بحث سکولاريسم» در ميان ما هم دارد کم کمک درست سرنوشت همان «آيين سيک» در ميان هندوان را می يابد. زيرا اين «افراط» و برادر دوقلويش «تفريط» که بدبختانه هم از ويژه گی های ما ايرانيان است، نه تنها درحال مخدوش ساختن اين بحث بسيار ساده است، بلکه دارد آنرا هم برای ما به قوز بالای قوز ديگری بدل می سازد. از آنهم ويرانگر تر، اصلآ اين افراط دارد اين بحث سازنده را کاملآ بر ضد خودش تبديل می کند. بگونه ای که ديگر هر چه بيشتر در اين مورد نوشته و گفته شود، به همان نسبت هم بيشتر به آن ضربه بخورد.



نانوشته نماند که من خود نيز تاکنون در باره ی سکولاريسم چند مطالب نوشته ام که حتا يکی از آنها را با نوشتن چهار بخش از آن هم فعلآ ناتمام رها کرده ام. دليل آنهم اين است که چون اين بحث را ابدآ اولويت کار خود نمی پنداشتم، تصميم گرفتم که آن را در زمان ديگری پی گيرم. چکيده ی سخن من در آن سری نوشته هم اصولآهمين کم اهميت بودن بحث سکولاريسم برای ما بود. چرا که فهم و درک اين سيستم آنچنان هم برای مردم ما مشکل نيست که آدمی تمام کار و زندگی خود را کنار نهاده و شب و روز سکولار سکولار سق زده و چگونگی آنرا شرح دهد.



زيرا ملتی که دو هزار و پانصد سال پيش ـ يعنی آنزمان که بسياری از اين ملت های امروزه سکولار در بيابانها علف نوش جان می کردند ـ روشن ترين اعلاميه در مورد سکولاريسم و حقوق بشر را تدوين و به نيکی هم آنرا به اجرا در آورده، منشوری که هم امروز هم انسانی ترين است، اصولآ نيازی به اينهمه انشاء نويسی و جار و جنجال براه انداختن در مورد سکولاريسم ندارد.



گذشته از اين، اصلآ مايی که تا همين سی دهه ی پيش در عصر پهلوی، آنچنان نظامی سکولار داشتيم که حتی از امروز اروپا و آمريکا هم بسيار پيشرو تر بوده، بجای حجت و دليل آوردن از اين طرف و آن طرف، آخر چرا نبايد به ريشه های کهن و بسيار ژرف سکولاريسم در فرهنگ بومی خود چنگ در زنيم؟! يعنی به کرد و کاری سياسی که اصولآ ايده آن مال خود ما بوده و در پروسه عمل هم کارکردی کاملآ موفقيت آميز داشته. همه ی ويژه گی های آن هم، آشنا و همرنگ و درخور تاريخ و نوع زندگی اجتماعی و آموزه های ملی ما است.



سکولاريسم بومی ما، همان سکولاريسم عصر پهلوی است

ما تا پيش از گرفتار آمدن به چنگ اين اراذل، آنچنان سکولاريسم پيشروی داشتيم که حتا در هر کلاس بيست نفره يک دبستان هم، نوباوگان ايرانی با مادران و پدرانی گاهی باورمند به چهار ـ پنج مذهب و يا اصلآ بی باور در کنار هم و بر روی يک نيمکت نشسته و هيچ کدام از آنها هم ابدآ کاری به مذهبمداری و يا کفرورزی همشاگردی های خود نداشتند. يعنی انسانی ترين سکولاريسم مناسب ايران که حتی خود فرزندان معنوی آن ضحاک هم امروزه آنرا می ستايند که روشن ترين نمونه آنهم، گفته های آقای تاج زاده در اين مورد است که فيلم آن هم در يوتوب موجود است.



با چنان سيستم پرورشی مدرن و انسانمداری هم، تبعآ آن کودکان وقتی هم که بزرگ می شدند، همه در کنار هم به کار و کوشش می پرداختند. حتی در پست های بالايی در وزارتخانه ها و آرتش ايران. همگی هم بيش از اينکه خود را يهودی و بهايی و زرتشتی و مسلمان و عيسوی ارمنی و آشوری و کلدانی ... و يا دهری مسلک و آته ايست بخوانند، يک ايرانی می خواندند. کوچکترين نشانی هم از آپارتايد مذهبی از سوی دولت شاهنشاهی ايران در جامعه ی ما ديده نمی شد، سهل است که حکومت جلو هر گونه آزار و اذيت اسلام پناهان وحشی به غير مسلمانان را هم می گرفت و دشمنی آن اراذل بی تمدن را بجان می خريد که اصولآ يکی از اسباب سقوط آنهم، همين اعطای حق برابری به زنان و غيرمسلمانان بود.



پيش از ادامه ی بحث، برای پيشگيری از سوء تفاهم، اين کوته را هم بياورم که مرادم از پيش کشيدن اين مباحث، ابدآ برخورد با فردی ويژه و مثلآ آقای دکتر نوری علا نيست. زيرا که اگر چنين مرادی داشتم، همانگونه که خود ايشان هم به خلق و خوی من آشنا هستند، نگارنده بگونه ی گوهری اگر ننويسم «پر زَهره تر»، دستکم خيلی «کم حوصله تر» از اين هستم که چنانچه بخواهم با کسی برخورد کنم، نامی از وی بميان نياورده و سخن به پيچ و تاب اندازم. پس بحث من کلی و مرادم هم اين است که افراط در اينکار، ديگر سکولاريسم را به بحثی مهوع بدل ساخته که در نهايت هم به زيان ما است.



از اينروی به زيان ما است که مطرح کردن سکولاريسم بعنوان يک پديده ی نو و بديع و افزودن زنگوله و شاخ و برگ بر آن، هم فهم آنرا برای مردم ما مشکل ساخته و به تبع آن هم سبب واکنش های نادرستی در داخل گشته و هم اينکه به اوباش روضه خوان که استاد مغالطه هم هستند، اين بهانه را داده که به دستاويز همين قلنبه پردازی های بيخودی، آنرا گونه ای بت پرستی و کفر و الحاد تبليغ کرده و حکومت سکولار را هم يک حکومت ضد مذهبی و سرکوبگر و مسلمان کش معرفی کنند.



در حاليکه اگر به سادگی تمام و حتا با زبان خود مردم ما، به آنها گفته شود که مراد از حکومت سکولار، همان جدايی دين از دولت «در زمان شاه» است که کسی را ابدآ با دين کسی کاری نبود، هم فهم آن حتا برای بيسواد ترين آدمها در روستا های ايران هم بسيار آسان خواهد بود و هم اصلآ پذيرش آن. ديگر هم هيچ نيازی به اينهمه فلسفه بافی های مهوع و گنده گويی های ملال آور نيست که هشتاد ـ نود در صد از مردم ما هم از آنها هيچ سر در نمی آورند. گر چه اخلاقآ اصلآ هشتاد ـ نود در صد خود اين قلنبه نويسان هم از آنچه که خود می نويسند، بدرستی سر در نمی آورند!



و برايند سخن

با آنچه آوردم، پس اگر کسی براستی سودای تبليغ سکولاريسم را در سر دارد و می خواهد «برقراری يک حکومت سکولار» را به «خواستی ملی» بدل سازد، بگونه ای که پيام او حتا به بی سواد ترين هم ميهنان ما در دورافتاده ترين روستا های ايران هم برسد و آنانرا هم به ميدان آورد، خردمندانه ترين کار، تبليغ آن با همين جمله ی سه حرفی «مثل زمان شاه» در ميان مردم است.



چرا که در اين سه دهه ی ظلمانی، ديگر حتا تمامی مالداران و گوسفند چران ها و نعلبندان و پالان دوز های بسيار اسلام زده ما هم حتا با مقايسه دينداری در اين رژيم بدکنشت زشت آيين و آن نظام سکولار، بدين نتيجه نهايی رسيده اند که روضه خوان جماعت ديگر بايد برای هميشه از دولت و مجلس و دادگستری و رهبری و خلاصه صحنه ی سياست ايران گور خود را کم کنند.



بدين خاطر هم آنان در عمل حتا از ما مدعيان سکولاريسم هم دهها بار سکولارتر گشته اند، البته بدون اينکه بدانند اين واژه ی «سکولاريسم»، نام نوعی ترشی خارجی است يا پارچه ی روتشکی يا نام دهی در نزديکی های ممقان. ترديد هم نبايد داشت که بيش از هشتاد در صد از مردم حتا باسواد ما هم اصلآ نمی توانند اين واژه ی مرده شوی برده را به درستی تلفظ کنند. همچنان که حتا در همين غرب و در کشور های کاملآ سکولار هم بسياری از مردم نمی دانند که اصلآ سکولاريسم چيست و اين واژه به چه درد می خورد.



شگفت اينکه پاره ای از خود همين قلنبه پردازان، پيوسته هم از دست مردم ما نالانند که چرا آنها به سخنان ياوه و پوچ روضه خوان ها خوب گوش فرا می دهند اما سخنان گهربار ايشان را به پشيزی هم نمی خرند که در برابر بايد گفت آخر وقتی شما خود نيز از اين فلنبه پردازی های خود درست سر در نمی آوريد، پس چگونه از مردم و کوچه و بازار انتظار داريد که اين درافشانی های بظاهر شيک اما در باطن جفنگ و مبتذل را دريابند. يعنی اصولآ شما چه زمانی براستی به اين مردم بها داده و برای آنها گفته و نوشته و سروده ايد که آنان ازاين انديشه های ناب و نجاتبخش مردمی شما استقبال نکرده اند.



اين سخن از اينروی آوردم که آخر جامعه مثلآ روشنفکری ما عبارت شده از سيصد ـ چهارصد قلنبه پرداز که چند دهه است که در يک جزيره پرت و دورافتاده از مردم با هم مسابقه ادبيات و بويژه انشاء نويسی راه انداخته اند. يعنی اين سيصد ـ چهار صد تن، نه بخاطر و برای مردم، بلکه فقط و فقط برای همديگر متون قلنبه سلنبه نوشته و خودنمايی می کنند و يکديگر را هم به نقد می کشند، بدون توجه به فرهنگ و زبان و ميزان درک و مطالبات اکثريت مردم ايران. روضه خوان های اوباش اما بسيار رند هم بيشتر از همين فاصله دراز و ژرف ميان اهل انديشه و مردم عادی سوده برده و سوار بر خر مراد گشتند.



اين سخن البته بدين معنا نيست که اهل انديشه ی ما هم به عوام ستايی روی آورده و در زمينه «آگاهی» و «باوری» هم خود را تا حد دستفروشان شريف بازار و نانوا های زحمتکش ما بزير کشند. اما اگر کسی براستی انديشه ای سازنده در سر و مهری راستين در دل برای اين مردم دار، بايد برای کمک به بالابردن سطح فرهنگ اجتماعی آنان، به آسان ترين شيوه ها روی آورد که در حقيقت هم سودمند ترين شيوه ها برای گسترش فرهنگ و انديشه و دانش، همين ساده گويی و ساده نگاری است. همچنان که بزرگ ترين و تأثيرگذار ترين انديشمندان مغرب زمين تنها با استفاده از همين روش های بسيار ساده، توانستند پيچيده ترين انديشه های فلسفی را در ميان مردم خود پراکنده ساخته و آنها را از ظلمت قرون وسطا به روشنايی امروز راهبر گردند.



بنابر اين، انديشه ی آن سکولاريسمی می تواند همه گير گشته و گردن ملا ها را به زير تيغ برده و ما را از اين نکبت پيشاقرون وسطايی بيرون کشد، که بتواند برای مردم ما آشنا و مفهوم باشد. نه چسبيدن به يک واژه ژيگولی و مثلآ شيک برای نشان دادن مترقی بودن خود و عقده گشايی که درست بسان گشودن بوتيکی تنگ و تاريک و با آواهايی گوشخراش و نامفهوم برای مشهدی حسن ها و کربلايی خديجه ها و آسيد غلام ها است.



در حال حاضر هم برای تبليغ سکولاريسم و سربازگيری برای آن، حتا دهها متن و کتاب و رساله هم هرگز نمی تواند برد و برنده گی همين يک جمله ی بسيار ساده و کوتاه «مثل دوران شاه» را داشته باشد. البته اگر بر زبان آوردن واژه آخر، يعنی واژه « شاه» در آن جمله بسيار کوبنده، خدای ناکرده در نزد پاره ای به ضربه ی مغزی و سکته و لکنت زبان نيانجامد! همين. امير سپهر.



ششمين روز خرداد ماه سال هشتاد و نه خورشيدی، برابر با بيست و هفتمين روز آوريل دو هزار و ده ميلادی





هیچ نظری موجود نیست: