۱۳۹۰ فروردین ۲۴, چهارشنبه

سخن فردوسی در باره ی حمله ی اعراب به ایران



چو بخت عرب بر عجم چیره شد *** همی بخت ساسانیان تیره شد
پر آمد ز شاهان جهان را قفیز [پیمانه] *** نهان شد ز رو گشت پیدا پشیز
همان زشت شد خوب، شد خوب زشت *** شده راه دوزخ پدید از بهشت
دگرگونه شد چرخ گردون بچهر *** ز آزادگان پاک ببرید مهر
به ایرانیان زار و گریان شدم *** ز ساسانیان نیز بریان شدم
دریغ آن سر و تاج و اورنگ و تخت *** دریغ آن بزرگی و آن فرّ و بخت
کزین پس شکست آید از تازیان *** ستاره نگردد مگر بر زیان
چو با تخت، منبر برابر شود *** همه نام بوبکر و عمّر شود
تبه گردد این رنجهای دراز *** نشیبی دراز است پیشش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر *** ز اختر همه تازیان راست بهر
ز پیمان بگردند وز راستی *** گرامی شود کژّی و کاستی
رباید همی این از آن، آن ازین *** ز نفرین ندانند بازآفرین
نهانی بتر زآشکارا شود *** دل مردمان سنگ خارا شود
شود بنده بی هنر شهریار *** نژاد و بزرگی نیاید به کار
به گیتی نماند کسی را وفا *** روان و زبانها شود پر جفا
از ایران و از ترک و از تازیان *** نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان، همه ترک و تازی بود *** سخنها به کردار بازی بود

هیچ نظری موجود نیست: