امروز داشتم با یکی از دوستان ایرانی گفتگو می کردم. بحث بر سر حکومت ایران و ملاها شد. از او پرسیدم آیا به نظرت کشور از شر آخوندها راحت می شود؟ آیا آخوندها ملت را رها خواهند کرد؟ لبخند تلخی و زد و گفت خوش خیال! مادر زن سابق من یک دست مبل مرا که امانت پیش او بلعیده و پس نمی دهد تو توقع داری آخوندها کشور را پس دهند؟ گفتم موضوع چیست؟ پاسخ داد وقتی که از ایران خارج شدیم یک دست مبل تقریبا نو را به رسم امانت خانه مادر زن سابقم گذاشتم بعد از حدود دو سال که از ایران خارج شدیم از همسرم جدا شدیم. امروز با ایران تماس گرفته ام که برادرم مبل ها را که امانت بود از مادر زن قبلی من بگیرد، گفته مبل ها مال خودم است بیاید ایران و دست روی قرآن بگذارد که او پول مبل ها را داده تا من مبل ها را بدهم. بعد سر صحبت را باز کرد که چگونه زن سابقش به همراه خانواده اش تمام دارایی او را با سوء استفاده از اعتماد او بالا کشیده اند و هنوز هم از او طلبکارند که مهریه دخترمان را نداده ای. او گفت بعد از بیش از سه سال که از زن سابقم جدا شده ام تازه فهمیده ام که پدر زن و مادر زن سابق من یارانه مرا می گیرند و شاید می خورند..
داستان از این قرار بوده که این دوست ما حدود شانزده سال پیش به خواستگاری خانم سابقش می رود. در همان موقع منصرف می شود و به خیال اینکه قضیه تمام شده است به زندگی و تحصیل خود ادامه می دهد. کارت پایان خدمت را می گیرد سعی می کند که آماده شود تا از ایران به خارج بیاید. در همین اثنا آن خانم از طریق یکی از آشنایان به او پیغام می دهد که من عاشق تو ام. در این پنج سال همیشه به فکر تو بوده ام و با گریه و زاری از او درخواست ازدواج می کند. دوست نادان ما هم نمی دانسته که آخرین مکر زن گریه است دلش برای آن دختر می سوزد. او به دختر می گوید که من می خواهم از ایران خارج شوم و فعلا قصد ازدواج ندارم و اکنون هم که می نگرم شما دختر مورد علاقه من نیستی و نمی توانم تو را دوست داشته باشم. این سخنان او گریه و زاری دختر را به همراه دارشته . به او می گوید اگر می خواهی به خارج از کشور بروی ایرادی ندارد فقط یک خواستگار ساده از من بکن، من منتظر می مانم. به خارج برو و قتی کارهایت درست شد مرا هم به آنجا ببر. اینجاست که دوست ما به گفته خودش یکی از بزرگترین حماقتهای عمر خود را انجام می دهد و به خواستگاری آن دختر می رود. هنوز دو هفته از خواستگاری نگذشته بوده که مادر دختر می گوید شما که بیرون می روید نباید حلقه ای دست تان باشد گه اگر گشت ارشاد جلو شما را گرفت بدانند نامزد هستید؟ او اینجا دومین اشتباه خود را مرتکب شده و نامزدی می کند. فردای نامزدی مادر دختر می گوید دیشب برادرم (حاج علی) گفته آیا اینها حلال هستند که با هم می رقصند باید عقد کنید. دوست مال باخته ما تعریف می کرد که چگونه همین خانم وقتی به خارج می آید روسری خود را کنار می گذارد و برنامه حلال و حرام تمام می شود.
در جلسه خواستگاری رسمی پدر دختر تقاضای 1500 سکه برای مهریه می کند. برق از سر دوست ما می پرد که من تصمیم به ازدواج نداشتم این دختر شما بود که مرا با گریه و التماس به خواستگار خود فرا خواند. او سعی می کند که خواستگاری و ازدواج را به هم بزند که یکی از اقوام مشترک پادر میانی می کند و متاسفانه این دوست ما هم رودروایسی کرده و از به هم زدن ازدواج منصرف می شود. بالاخره مهریه 800 سکه نوشته می شود. (مهریه هم یکی از بی فرهنگی ها، حماقت ها و بی شعوری های جامعه ماست و به نفع کسی ست که بد می شود، به عنوان مثال مرد معتاد می شود و زنش را همی زند. زن طلاق می خواهد مرد هیچ چیز ندارد که به او بدهد حتی طلای زن را هم از او می گیرد تا برگه طلاق را امضا کند. در مقابل این هم امکان دارد زنی نانجیب و غیر غفیف و خیانتکار شود، مرد نمی خواهد با او ادامه زندگی دهد باید مهریه اش را بدهد. یک عمر باید بدهکاری بدهد که یک شب حماقت کرده و به یک دختر اجازه داده در مسابقه مهریه با سایر دختران خانواده اش کم نیاورد و از روی نافهمی، حماقت و نادانی خود را صدها میلیون تومان بدهکار یک دختر کرده. در گذشته می گفتند مهریه را کی داده کی گرفته امروز می گویند کی زورش رسیده و مهریه را نگرفته؟) (یکی دیگر از بزرگترین بدبختی های کشور ما این است که وقتی در موقع خواستگاری یا دوران نامزدی یکی از طرفین از ازدواج منصرفف می شود سعی می کنند پادرمیانی کنند و آنها را به هم برسانند در صورتیکه این کاملا اشتباه است، باید تصمیم در باره ازدواج را به خود دختر و پسر واگذار کنند در غیر اینصورت این جدایی سالها بعد با هزینه بسیار زیادتری انجام خواهد شد)
دوست ما با آهی عمیق گفت: من که تصمیم به ازدواج نداشتم چشم باز کردم دیده به یک باره مرا زیر بار مسئولیتی نا خواسته گذاشته اند، دختری که ظاهر او مورد پسند من نیست به عقد من در آمده و هشتصد سکه به او بدهکارم. وقتی از عکس العمل خانواده اش در باره این کلاهی که بر سرش رفته پرسیدم پاسخ داد متاسفانه خانواده من تمام تلاششان این بود که به من زن بدهند و مرا پابند کنند که نتوانم به خارج از کشور بیایم. فقط یکی از خواهرنم گفت که با یکی از مشاوران ازدواج صحبت کن که من متاسفانه این کار را دیر انجام دادم، بعد از عقد به مشاور زنگ زدم و گفتم که من با دختری ازدواج کرده ام که ظاهرش مورد پسندم نیست. مشاور پاسخ داد که این کار اشتباه است، مرد باید وقتی با زنی ازدواج کند که اول ظاهر او را بپسندد.
آری دوستم می گفت یک بار دلم به حال این دختر سوخت با او ازدواج کردم و بعد سالها دیدم که باید دلم به حال خودم بسوزد که خودم را مجبور کردم با دختر که دوست نداشتم ازدواج و زندگی کنم و روزی چند بار به دروغ اعتراف کنم که او را دوست دارم.
وقتی در باره خرید زمین صحبت کرد او گفت من به خانواده زن سابقم اعتماد کردم ولی من دیدم که ساده لوحی او بیش از حد زیاد بوده. پدر زن سابقش می گوید زمین را به اسم زنت بخر تا اگر در اداره خواستند زمین بدهند زمینی به نام تو نباشد. او هم همین کار را می کند، دستمزد زحمت خود را برای یک قطعه زمین پرداخت کرده و زمین را به اسم همسر سابقش می خرد. تصمیم داشته اند قبل از خروج از کشور بچه دار نشوند ولی هنوز یک سالی از ازدواج نگذشته بوده که صاحب دختری می شوند. از این به بعد این دختر ابزار همسر سابقش برای گرفتن امتیازات می شود. هر کاری که می خواسته انجام دهد نام دختر را می برده. بعد از چند سال کار و زحمت و گرفتن چند وام یک آپارتمان هم می خرند. سپس برنامه خروج آنها از کشور برای ادامه تحصیل فراهم می شود. برنامه به گونه ای بوده که دوست ما چند ماه زودتر از همسرش از کشور خارج می شده.
او گفت حماقت دیگری را به سایر حماقتهایم اضافه کردم به همسر سابقم که جمله من عاشقتم، تو بهترینی و تا ابد با تو خواهم بود از دهانش نمی افتاد اعتماد کردم و آپارتمان هم به نام او زدم. چندین میلیون تومان هم در اختیار او گذاشتم تا در این مدت که تنها هستند مشکل مالی نداشته باشند. دوستمان به خارج از کشور آمده بود و پس از چند ماه زن و دختر او هم به او پیوسته بودند. پس از پایان تحصیلات تقاضای اقامت می کنند و اقامت آنها پذیرقته می شود. در طول این مدت گویا از دروغگویی خسته شده بوده و به زنش می گوید از کمتر از من اعتراف بگیر که تو را دوست دارم. هنوز چند هفته ای از اقامت نگذشته بوده که فیل این خانم عاشق دلباخته و دل سوخته که ورد زبانش این بوده که تا آخر عمر با او خواهد ماند یاد هندوستان می کند و می گوید دیگر از زندگی با او خسته شده و می خواهد با کسی زندگی کند که او را دوست داشته باشد. دوست ما می گوید ما یک دختر خردسال داریم اجازه بده دختر بزرگ شود بعد تصمیم می گیرم ولی زن زیر بار نمی رود که زمانی که دختر ما بزرگ شود تو یک زن جوان می گیری چه کسی با در آن زمان با من ازدواج می کند؟ آری همان زن که تا چند هفته قبل نام دختر از زبانش نمی افتاد و با نام او امتیاز می گرفت بعد از گرفتن اقامت در خارج از کشور شوهر و دختر را فراموش کرد و خودش در مرحله اول قرار گرفت. او گفت اینجا بود که تازه فهمیدم او عاشق خارج از کشور بوده نه عاشق من. او با حیله گری از من و دخترم به عنوان پلی استفاده کرد تا به خواسته و آرزویش که زندگی در خارج از کشور بود برسد.
این خانم در نهایت به دوست ما گفته بود چون مرا دوست نداری حق نداری به من نزدیک شوی و در نهایت سعی می کند درگیری فیزیکی ایجاد کند. در کشورهای اروپایی درگیری فیزیکی بین زن و مرد هزینه سنگینی برای مرد دارد و دوست ما سعی می کند خود را کنار بکشد، کار به جایی می رسد که زن سابق او به او می گوید از خانه بیرون برو من می خواهم دوست پسرم را به خانه بیاورم. (قوانین حاکم بر برخی کشورهای اروپایی به زنان حق چنین کارهایی را می دهد. یکی دیگر از دوستان از سرنوشت مردی می گفت که روانی شده بود، دلیل آن هم این بوده روزی وارد خانه اش می شود و مردی را بستر در حال سکس با همسرش می بیند. با آن مرد درگیر می شود، از آن مرد کتک می خورد بعد با پلیس تماس می گیرند، پلیس هم پس از حضور و شنیدن ماجرا مرد بیچاره کتک خورده مقصر می داند و به زن حق می دهد). آری زنی که در ایران با تکیه بر گریه و زاری و بازی با احساس و ترس از گشت ارشاد و قوانین اسلامی و در نهایت و شاید هم مهمترین دلیل ناتوانی یک مرد در تصمیم گیری درست خود را به یک مرد قالب کرده و همزمان هشتصد سکه طلا هم طلبکار شده پس از گرفتن اقامت در خارج از کشور تمام اسلام و احساسات عاشقانه را کنار گذاشته و به مردی که هنوز از نظر قوانین اسلامی، شوهر اوست می گوید از خانه برو بیرون می خواهم دوست پسرم را به خانه بیاورم.
او می گفت وقتی دیدم کار به اینجا کشید تصمیم گرفتم از خانه خارج شوم (در این کشورها وقتی دولت منزل مسکونی را به خانواده ای می دهد این منزل در اصل متعلق به بچه است و وقتی طلاق صورت می گیرد فردی در خانه می ماند که بچه را نگهداری می کند، به همین دلیل بر عکس ایران این مردان هستند که بعد از طلاق خانه را ترک می کنند). چند ساک لباس و کتابهایش را برداشته بود و از خانه بیرون رفته بود. حدود دو یا سه روز بعد وقتی برای بردن چند قلم وسایل جا مانده رفته بوده می بیند این خانم میهمان دارد و میهمان او کسی نیست جز دوست پسر این خانم. پس از چندین سال اولین بار در باره اماناتی که به او سپرده یاد می کند، از همسر سابقش می پرسد تکلیف زمین و خانه ای که به نامت کردم چه می شود؟ زن می گوید آنها بخش کوچکی از مهریه من هستند. در پاسخ این جمله که تو می گفتی من عاشق تو ام من از تو هیچ چیزی نمی خواهم چه شد که تمام دارایی مرا بالا می کشی بدون اینکه یک ساعت در ایران کار کرده باشی؟ می گوید من به تو دروغ گفتم و تو را فریب دادم. درکشورهایی اروپایی قانون اینگونه است که زن و مرد آنچه را که در هنگام زندگی مشترک جمع آوری کرده اند نصف می شود. دوست خوش خیال ما هم در این فکر بوده که این زن شیاد طبق قانون اروپا عمل کند. زهی خیال باطل!
نکته قابل تامل در سخنان دوست من این بود که می گفت همسرم سابقم خودش فرم طلاق را گرفته به خانه آورده، اصرار بر گرفتن طلاق داشته و می خواسته زندگی جدیدی را با مردی که او را دوست داشته (دوست پسرش) شروع کند همزمان در تماس با خانواده اش به دروغ عنوان می کرده که شوهرم به من خیانت کرده و مرا طلاق داده. تا اینکه یک شب به پدر و مادر زن سابقش زنگ می زند و می گوید که دخترشان اینجا دوست پسر دارد. پدر زن سابق او به او می گوید که تو دخترمان را به خارج از کشور بردی که هشصد سکه مهریه او را ندهی!! (جالب است قوانین احمقانه حاکم بر ایران ازدواج را تبدیل به نوعی کسب و کار و درآمد برای برخی سودجویان کرده). مادر زن سابق او شروع به کتمان حقیقت می کند و می گوید به او قسم داده ام او با هیچ مردی رابطه ای ندارد. دوست من گفت که می دانستم دوست پسر این خانم آن شب در خانه اش است همزمان که با پدر و مادرش با موبایل حرف می زدم به در خانه اش رفتم زنگ آیفون را زدم و وقتی زن سابقم گوشی آیفون را برداشت به او گفتم دوست پسرت امشب پیش توست؟ پاسخ داد آری دوست پسرم اینجاست و به تو هیچ ربطی ندارد. همزمان پدر و مادرش هم می شنیدند گفتم بیا و به پدر و مادرت که پشت خط موبایل هستند بگو که دوست پسر داری. آری دین، اسلام و قسم ابزار برخی از زنانی است که می خواهند با کتمان واقعیات اهداف خود پیش ببرند.
او می گوید بعد از چند روز که از خانه خارج شدم نامه ای از دادگاه دریافت کردم که همسر شما قصد جدا شدن از شما را دارد. اگر سخنی برای گفتن دارید به این نامه جواب بدهید تا وقت دادگاه تعیین شود در غیر اینصورت پس از شش ماه طلاق صادر خواهد شد و اینگونه پس از شش ماه طلاق صادر شده بود. نکته درناک این بود که دوست ما می گفت این زن که در ایران همیشه از من تعریف و تمجید می کرد که چه مرد شایسته ای هستم، پس از طلاق به دادگاه شکایت کرده بود که حق سرپرستی بچه را هم از من بگیرد. دادگاه به این خواسته نا به جای این زن شیاد پاسخ منفی می دهد.
به دلیل اینکه زن چند ماه بعد از ایران خارج شده کل مدارک شناسایی مرد را در اختیار داشته که خانواده او با همین مدارک اقدام به گرفن یارانه می کنند و جالب اینجاست که این دزدی خود را تکذیب کرده و آنرا به خانواده پدر این مرد نسبت می دهند. وقتی که دوست ما به همسر سابقش می گوید مدارک شناسایی و تحصیلی مرا بده تازه زن یادش می آید که ازدواج آنها اسلامی و باید طلاق هم اسلامی باشد و مدارک شناسایی مرد را که در دست پدر و مادرش است گرو نگه می دارد تا بتواند طلاق اسلامی خود را بگیرد. (اینکه این زن بدون اینکه طلاق اسلامی اش صادر شده باشد با مرد یا مردان دیگری ارتباط دارد بسیار برای خانواده ریاکار و مادر حاجی خانم مکه رفته او در بین اقوام و آشنایان سنگین است. به همین دلیل به دروغ می گوید من طلاق دخترم را گرفته ام. جالب است از یک طرف زن مدارک را گرو نگه داشته تا طلاق بگیرد و از یک طرف مادرش به دروغ عنوان می کند که طلاق دخترش را گرفته تا از شرمساری خود بکاهد).
از قرار معلوم چند ماه پس از جدایی مادر، پدر، خواهر و پسر برادر همسر سابقش با استفاده از ویزایی که آن زن برای آنها فرستاده بوده به اروپا آمده بوند. بعد از این بود که خواهر او نیز آرزوی زندگی در اروپا را داشت توانسته بود اقامت اروپا را بگیرد. پسر برادرش نیز اکنون بیش از سه سال است که در این کشور اروپایی زندگی می کند و از امکانات مجانی این کشور بهره مند می شود. دوست ما می گفت من ابزاری شدم که این دو خواهر که آرزوی زندگی در اروپا را داشتند به آرزوی خود برسند. مکانی مجانی نیز فراهم شده که پدر و مادر همسر سابقم بیایند هر سال چند ماهی خوش بگذرانند.
آنچه برای دوست من آزار دهند بود شستشوی مغزی بچه توسط مادر و خانواده اوست. آنها مرتب در گوش بچه می خوانند که پدرت فردی نالایق بوده، تو را دوست نداشته، برایت هیچ کاری نکرده و به مادرت هم خیانت کرده.
البته این دوست من مقصر اصلی را خودش می دانست می گفت وقتی دزدی از خانه ای دزدی می کند مقصر صاحب خانه است که قفل در را محکم نکرده. او می گفت من از نادانی و نا آگاهی خودم ضربه خوردم. چند سال با یک زن زندگی کردم و او را نشناختم و تمام حاصل زحماتم را به نام او کردم و او هم سرخوش تمام آنها را بالاکشید به خیال اینکه یک شوهر اروپایی پیدا کند که او را دوست داشته باشد. غافل از اینکه در اروپا کسی کمتر کسی ازدواج می کند و اینجا اهرمهای فشار گشت ارشاد و اسلام و خانواده وجود ندارد و اهرم گریه و زاری و التماس هم ایجا جوابگو نیست.
نکته قابل تامل اینجاست که وقتی که موضوع دست پسران این خانم با خانواده سابق او در میان گذاشته می شود می گویند اینها دوست پسر نیستند اینها خواستگارند. آخر چرا همه این خواستگاری ها پس از چند ماه ارتباط به هم می خورد؟ چرا این خانم در کنار لذت بردن از خواستگاران متنوع خود سعی نمی کند طلاق اسلامی خود را بگیرد تا خانواده اش مجبور نباشند به دروغ دوست پسران او را خواستگار معرفی کنند؟
آری این است داستان برخی از زنان ایران که پایشان به اروپا باز می شود، مرد آنها را روی شانه های خود می گذارد بار تمام مسئولیت آنها را به دوش می کشد و هنوز مهر اقامتشان خشک نشده از روی همان شانه ای که مرد آنها را نشانده گلوی مرد را تا حد مرگ می فشارند تا خود را از عقده های روانی و فشارهایی که در ایران تحمل کرده اند تخلیه کنند. این زنان ابتدا با پشتیبانی دولت خود را قوی و بی نیاز از شوهرشان می بینند. سپس برای مدتی بازیچه دست مردان اروپایی، عرب یا ساهپوست می شوند و نهایت کار آنان تنهایی و افسردگی و گوشه بیمارستان روانی ست.
سخن دوست ما در نهایت دوباره به این نکته ختم شد که بدبخنی مردم ایران به دلیل حضور آخوندها نیست به دلیل بدجنسی و ناجوانمردی و کلاهبرداری خود مردم است. او می گفت برخی از زنان ایران از جمله زن سابق خودم شایسته همان قوانین آخوندی هستنه نه قوانین پیشرفته اروپایی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر